سلام
بنده و چند نفر از دوستانمون یک سایت تاسیس کردیم به اسم سجیل اگر هرکسی از نیرو های انقابی دوست داشت خیییلی خوشحال میشیم که کمکمون کنه.
شاید بعضی ها وقت نداشته باشند و بعضی های دیگه هم مهارت نداشته باشند ...
من به شما پیشنهاد میدم یک پیام به ما در این سایت بدید و شرایط خودتون رو هم ذکر کنید
آن وقت ما به شما پیشنهاد کاری مناسب شرایط خودتون میدیم.
انشالله گامی در جهت شادی امام زمان...
https://sejjil.net
بسم الله الرّحمن الرّحیم
با سلام و درود به پیشگاه حضرت ولی عصر ارواحنا فداه
در این مجموعه قدم هایی را به امید خداوند برخواهیم داشت به امید نزدیک تر شدن به ظهور مردی که جان در انتظار اوست باشد که مقبول در گاه احدیت واقع شود.
با ما همراه باشید.
اول بسم الله الرّحمن الرّحیم
سلام به همه دوستان چه مذهبی ها و چه غیر مذهبی ها با هر عقیده ای که دارید.
چند وقتی هست توی فضای مجازی خیلی به کرّات دیدم که یک فرد بی دین (تقریبا ضد اسلام) با یک روحانی شروع میکنند به بحث کردن و سوال و جواب و در اکثر اونا دیدیم که روحانی کم میاره و اون فرد ضد اسلام حرفش قالب میشه.
دوستان عزیز بدونید آهای بچه مثبت هایی که علمش رو ندارید مباحثه چیز کمی نیست که هرکسی بلندشه بره برای خودش مباحثه کنه چون ممکنه علیه دین کارکنه.
این سخن معروف هست که میگه بهترین حمله بد دفاع کردنه.
اگه کسی از اسلام شبهه ای داره بیاد بپرسه.
هرکسی با آخوندا مشکل داره هرکس با روحانیت مشکل داره.
هر شبهه ای دارید در باره احکام اسلام و هر چیزی که مرتبط باشه با اسلام برید از اهلش و از یک نفر آدم معتبر بپرسید صرفا لباس داشتن شخص دلیل بر معتبر بودن اون نیست.من و چند تن از دوستانمون که مطالعاتی داشتیم جوابگو هستیم در حدی که بتونیم.
لطفا هرکسی که در عقیده به اسلام راستین و امام زمان و احکام اسلامی کوچک ترین مشکلی داره بپرسه.
این شبهه های کوچیک خیلی خطر ناکه یک وقت میبینید کلی از راه اصلی دور شدید.
بپرسید تا اونجایی که بتونم جواب میدم
برنامه دشمن پیاده کردن همون بلایی هست که سر مسیحیت آمد
بر همه مسلمانان واجب است آنقدر مطالعه کنند تا شبهه های خودشون رو بر طرف کنند بلکه بتونند با جدال احسن شبه دیگران را هم برطرف کنند .
این موضوع واجب کفایی بوده و الان چون صحنه خالی هست واجب بر همه مسلمانان هست.
وضعیت امروز اسلام اصلا جالب نیست.
بازی کن و پول دربیار با بازی آنلاین برجک
بازی فارسی و با قابلیت کسب درآمد و برداشت ریالی
بازی های کریپتویی بازی هایی هستند که میشه با اونا کسب درآمد کرد ، کاملا امن هستند و در سراسر دنیا طرفدار های زیادی داره
سود خوبی هم میده و میشه درآمد های چند صد میلیونی از ترید و از بازی کردن کسب کرد ...
ولی مشکل های قانونی و عدم اعتماد کردن به صاحبان پروژه ( ممکنه یک شبه جمع بشه کل پروژه ) و پرداخت های ریال و تحریم ها....
همه و همه موانغی هستند که ایرانی ها کمتر به سمت این بازار بین المللی برن.
حالا با زبان فارسی ، با درگاه پرداخت ایرانی ، یک بازی قانونی در استور های ایران آمده به اسم بازی برجک
میتونید با خیال راحت سرمایه گذاری کنید و بازی کنید و کسب درآمد داشته باشید.
سلام و عرض ادب
کسی میدونه بلاکچین چیه؟ و بازی سازی بلاکچین یعنی چی؟
توی این سایت میتونید یاد بگیرید که چطور یک بازی بلاکچینی بسازید...
درآمد خیلی بالایی داره
توی ایران برای اولین بار داره آموزش داده میشه
بسم الله الرّحمن الرّحیم
قابل توجه برادران اهل سنت...
از طریق قرآن خیلی راحت میشه ثابت کرد که خلفای راشدین! حق مولامون علی(ع) را خوردند.خلافت حق امام علی بود و شیعه بر حق است.
هرکی براش مهمه اثباتش رو دارم پیام بزاره ده ها دلیل قرآنی وجود داره.
البته اگه به قرآن اعتقاد دارید.
آماده مناظره هستم بسم الله
بسم الله الرّحمن الرّحیم
خودت را دریاب، بقیه چیز ها در گوگل هست...
مهم ترین سوالی که ممکن است پیش بیاید این است که من برای چه خلق شدم.
بگذارید سوال را ساده تر کنیم.
من چه کاری را میتوانم انجام بدهم که از همه بهتر باشم؟
جواب این سوال دقیقا همان هدفی است که شما برای آن خلق شده اید و آن همان رسالت شماست.
رسالتی که شاید قبل از شما به دوش هزاران نفر دیگر هم در تاریخ بوده است ولی تنها تعداد کمی از آنها این را برآورده کرده اند و تعداد خیلی زیادی شکست خورده اند و دلیل این شکست تنها و تنها یک چیز است و آن نشناختن رسالت خود است.
پس مهم ترین رسالت مشترک همه انسان ها شناخت و کشف این رسالت است.
گام اول برای افسانه شدن خود شناسی است.
به جای آن که افسانه دیگران را بخوانی دست به کار شو تا دیگران از تو افسانه بسازند.
روزها نو نشده،کهنه تر از دیروز است
گر کند یوسف زهرا نظری نوروز است
بس که بد میگذرد زندگی اهل جهان مردم از عمر چو سالی گذرد عید کنند.
من توی یک خوانواده مسیحی در ایتالیا زندگی میکنم.
یادم میاد بچه که بودم پدر بزرگم نوه هارو جمع میکرد و براشون انجیل میخواند.
وقتی که به باب سوم از انجیل میرسیدیم همیشه داستان اقایی رو تعریف میکرد که قراره یک روزی بیاد و همه دنیا رو از بدی ها پاک کنه و مردم رو نجات بده.
یادم میاد میگفت اسم اون آقا توی انجیل حسین هست.
گذشت و گذشت تا همین چند وقت پیش اخبار گزارشی از یک راهپیمایی رو نشون میداد.
میلیون ها آدم صد کیلیومتر از یک مسیر بیابانی رو پیاده روی میکردند
خیلی برام عجیب بود برای چی اینکارا را می کردند؟ برای چه لباس مشکی پوشیدند؟ آن پرچم های بلند چیه؟
روی اون پرچم های بلند به رنگ قرمز و به زبان خارجی یک چیزایی نوشته شده بود.
وقتی اون کلمه رو توی اینترنت جست و جو کردم واقعا شوکه شدم.
روی آن پرچم ها به زبان عربی نوشته شده بود یا حسین.
عکس ها رو پیش پدرم بردم و از او پرسیدم پدر این آقای حسین کی قراره بیاد
و همه مارو نجات بده...
پدرم ناراحت شد
سرش رو پایین انداخت و شروع کرد به گریه کردن
خیلی ناراحت شدم فکر کردم از حرف من ناراحت شده و ندونسته چیزی گفتم که ناراحتش کرده.
خواستم برم و پدرم رو تنها بگذارم که متوجه شدم زیر لب یک چیز هایی رو زمزمه میکنه
او میگفت :
السلام علی شیب الخضیب
السلام علی بدن السلیب
السلام علی خدّ التریب
متوجه معنی این کلمات نمیشدم
ولی فهمیدم که حتما اتفاقی افتاده
حتما یک خبری شده
یک اتفاق خیلی بد
ای در درون جانم و جان از تو بی خبر
وز تو جهان پر است و جهان از تو بی خبر
از تو خبر به نام و نشان است خلق را
وآنگه همه به نام و نشان از تو بی خبر
السلام علیک یا ثار الله
کسی که خدا خونخواه توست
بسم الله الرّحمن الرّحیم
سه تا رفیق بودیم دوتا ماسک داشتیم...
خاطرات مشترک سه جانباز شیمیایی
بسم الله الرّحمن الرّحیم
به واجباتی که میشناسم مروری میکنم
همه آنها واجب اند ولی نه بر همه کس و همه سن.
آیا واجبی واجب تر از نماز می شناسید؟
منظورم این است در هر شرایطی باید نماز خواند.
نماز بر همه واجب هست حتی در بد ترین و سخت ترین شرایط و در سخت ترین بیماری ها.
تا جان در بدن هست نماز بر انسان واجب است.
حال برخی نشسته و برخی خوابیده و برخی با اشاره و حتی کمتر از آن بالاخره واجب است.
اما نه
بر همه نیست ، بر همه مردم واجب نیست.
بر افرادی که به بلوغ رسیده اند واجب است.
کسی که جنب است و یا خانم هایی که در عادت هستند و یا افرادی که مست هستند و... خیلی های دیگه منع شدند از نماز خواندن.
پس یعنی هیچ واجبی نداریم که همیشه و بر همه واجب باشد؟
جواب این است که داریم.
رسولُ اللّه ِ صلى الله علیه و آله : طَلَبُ العِلمِ فَریضَةٌ عَلى کُلِّ مُسلِمٍ و مُسلِمَةٍ
بر هر مرد و زنی چه کودک و چه پیر چه...چه ... بر همه واجب است بر همه و همه و همه.
یکم هم به این واجب عمل کنیم.
💖 پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: هرکس عالم و دانشمندی را گرامی بدارد مرا گرامی داشته و هر کس مرا گرامی بدارد خدا را گرامی داشته است.
📚 جامع الاخبار ص 39
یاعلی مدد
بسم الله الّرحمن الرّحیم
قدیما عروسی ها توی مسجد ها بود و حسینیه ها
شادی - فساد
ایران
عروسی - شادی - فساد
عروسی _ مسجد_فساد نمیشه...
تالار
عروسی - شادی - کمی فساد
کمی؟
تحت نظره
خونه آخر شب
عروسی-شادی-تالار-کمی فساد-مجلس آخر شب تو خونه -فساد
بازم نمیشه؟
چرا؟
هزینه
جوان که نداره
از باباش
باباش ، خرج ماشین و خونه و جهیزیه
خوب ربا
نمیشه مسلمونه
از بانک
.
.
.
مرور
ربا - عروسی - شادی-تالار-کمی فساد-مجلس آخر شب -فساد آزاد
آها این شد.
آرایشگاه _ موقع اذان_نماز هم نخونن که عالی میشه
.
.
.
نیاز نبود بگی همینطوری هم هست
رفته بودم داروخانه شماره دو هلال احمر، باید دارویی خاص را میگرفتم، شمارهام 131 بود و حدود 35 نفر جلویم بودند.
نشستم روی صندلیهای انتظار، هیچکس حس صحبت با بغل دستیاش را نداشت، پیرمردی کنار من نشسته بود، هر شمارهای را که بلندگو میخواند نگاهی به من میکرد و میگفت شماره من بود؟ و من باید میگفتم نه پدر جان!
او چند شماره بعد از من بود و گوشهایش خیلی سنگین بودند.
نیمی از مراجعین مثل من شهرستانی بودند، از شهرهای کوچک و دورشان آمده بودند که دارو را بگیرند و برسانند به مریضشان، تازه اگر بود!
به بعضی که دارویشان بود میگفتند شد یک میلیون، شد دو میلیون، کارتشان را میدادند و در کسری از ثانیه صندوقدار میگفت پرداخت شد.
صندوقدار حتما نمیدانست این پول چقدر برای آنها سخت بوده پرداختش...
حدود سی دقیقه نشستم که نوبتم شد. رفتم جلوی باجه شماره سه.
دکتر داروساز واقعا خسته بود، از چشمهای قرمزش معلوم بود. همینکه نسخه مرا دید، نگاهی به من کرد و با دلسوزی گفت:
- شرمنده، داروی شما را مدتی هست که نداریم، فکر نمیکنم پیدا کنی...!
از چشمهایش مهربانی میبارید، با اینکه میدانستم خسته است پرسیدم حالا چه کار کنم؟
سوال مسخرهای بود! ولی دکتر داروساز با همان آرامش و مهربانی گفت:
پزشک برایت داروی خارجی نوشته، که اصلا نیست، اگر ایرانیاش را گیر آوردی حتما بگیر، این دارو نایاب شده، ایرانیاش هم پیدا نمیشود!
حس کردم دوباره میخواهد بگوید "شرمنده". یعنی با چشمهایش داشت میگفت، من چشمهایم را برگرداندم تا خجالتش را نبینم.!!
دفترچه را برداشتم و آمدم کنار، میخواستم به او بگویم آخر چرا تو شرمنده باشی؟!
آنهایی شرمنده باشند که میلیاردی اعتبار میگیرند و دارو را به بازار سیاه میدهند.
آنهایی شرمنده باشند که ارز دارو را میگیرند و با آن چیز دیگری وارد میکنند.!
ایستادم تا نوبت پیرمرد شود و به او بگویم نوبتش شده، باجه یک صدایش کرد، همراهش رفتم، او هم دارویش نبود، ولی پیرمرد نمیشنید!
من بلند بلند و با اشاره گفتم: "پدرجان دارویت نیست!"
پیرمرد نمیتوانست باور کند، حالا که خودش را به مهمترین داروخانه پایتخت رسانده باز هم دارویش نباشد.!
او نمیتوانست باور کند بعد از چهل سال ما هنوز نتوانستهایم داروی بیمارانمان را هم مدیریت کنیم!
نمیدانستم چطوری باید به او میگفتم.
نمیدانم اصلا شنید یا نه؟
این بار من به او میگفتم:
"پدر جان شرمنده، من هم مقصرم، همه ما مقصریم! تو ببخش"
پیرمرد که داشت میرفت، برگشت و پرسید فردا بیایم دارویم هست؟
دلم نیامید بگویم نه، منتظر نباشد!
فقط گفتم "نمیدانم پدر..."
به نام خدایی که نزدیکتر از رگ گردن به بندگانش است و صدای آنها را میشنود قبل از آنکه خودشان بشنوند.
اما بعد
انسان ها موجوداتی هستند که از پدر و مادر زاده میشوند و بعد از سپری کردن چند سالی در دنیا خواهند مرد.
هزاران سال است که همین بوده و ملیارد ها آدم بر روی زمین آمدند و هزاران تمدن بزرگ و کوچک را به وجود آوردند و امروز اثری از انان نیست.
همه آن انسان ها آرزو هایی داشتند و برای رسیدن به اهدافشان تلاش میکردند درست مثل تک تک ما.
واقعیت این است که من با هیچ یکی از ملیارد ها آدم دیگری که به زمین پا گذاشته متفاوت نیستم همانند آنها متولد شدم و نیاز هایی دارم همانند آنها و آرزو هایی دارم کم و بیش شبیه آنها.
من انسانی خاص و فردی متمایز با دیگران نیستم و یکی از ملیارد ها آدمی هستم که وجود دارند و داشتند.
اما چرا این کلمات را تکرار می کنم؟
واقعیت آن است که از این وضعیت ناراضی هستم اصلا دوست ندارم یکی از ملیارد ها باشم اصلا دوست ندارم عادی باشم دوست دارم متفاوت باشم .
احتمالا شما هم در این احساس با من شریک هستید و یا حد اقل گاهی اوقات دچار این احساس میشوید.
بیایید از بقیه آدم ها متفاوت باشید.
بیایید یک کار بزرگ کنید
وقتشه کهاز جاتون بلند بشوید و از خونه خارج بشید.
و زمان است که جاوید است و ما در گذریم.
به زودی همه ما تمام خواهیم شد پس دست بجمبانید
بسم الله الرّحمن الرّحیم
ما بچه مثبت ها کل زندگیمون رو وقف کار برای اسلام میکنیم.
با خیلی از افرادی که به ظاهر حذب اللهی هستند کاری ندارم.
ولی داداشم که به عنوان یک بچه حذب اللهی درجه هست و توی کار جهادی الگوی منه اینطوریه.
یعنی در بیست و چهار ساعت روز نهایتا هشت ساعت استراحت و خواب داره شانزده ساعت دیگه رو فقط و فقط کار میکنه جمعه و شنبه هم نداره فقط در خدمت اسلام هست.
اگه هم بخوام یک نمونه از کارای روز مره داداشم رو بگم براتون همین قدر کافیه که بگم اون حافظ کل قرآن هست و در دامغان و سمنان موسسه آموزش حفظ و مفاهیم قرآنی داره و نصف هفته دامغان آموزش میده و نصف هفته در سمنان.
بعلاوه کلی کارای دیگه که شاید جاش نباشه بگم یعنی خودشم راضی نیست.
این شد خدمات داداش من به اسلام و اما خدماتی که اسلام به داداشم داده.
بی مقدمه بگم که اولین خدمت اسلام به داداش من همسری عالی و درجه یک هست که خدا به اون هدیه داده.
خدمات دیگری هم داره اسلام به داداشم ها ولی همین یکی از همه و همه کارایی که او برای اسلام کرده بهتر و بزرگ تره.
اون هیچ وقت نگران هیچ چیز نیست و هیچ بلا و مصیبتی نمیتونه اونو نگران کنه
چون آنقدر اعتقاداتش قوی هست که میگه خدا خودش درست میکنه نگران نباش.
پس استرس نداشتن و احترام خیلی زیادی که مردم براش قائل هستند و برکتی که توی مال و وقتش هست چند موردی از هزاران خدمتی است که اسلام برای داداشم انجام داده.
شما هم بیایید برای خدا کار کنید تا خدا برای شما کار کند باور کنید به نفعتان است هم اخروی و هم دنیوی.
ان تنصر الله ینصر کم
پایان
بسم الله الرّحمن الرّحیم
امروز 31 شهریور است.
من دیپلم ریاضی دارم و با سواد ترین فرد فامیلمان محسوب می شوم.
برای همین است که احساس غرور و افتخار می کنم و اول مهر برایم یاد آور روز های خوبی است.
من و خانواده ام در جزیره مینو زندگی میکنیم.
پدرم فارس است و مادرم عرب.
اکثر مردم جزیره مینو عرب هستند و به زبان عربی صحبت میکنند.
پدرم با من زبان فارسی را خوب تمرین کرده و من فارسی و عربی را به راحتی صحبت میکنم
پدرم میگوید اگر بخواهم در دانشگاه های ایران ادامه تحصیل بدهم باید زبان فارسی صحبت کنم.
برای آخرین بار میخواهم به ساحل مینو برم و با تک تک ماهی ها خدا حافظی کنم
بغض عجیبی دارم
فردا باید مینو و تمام خاطرات کودکی ام را برادران و خواهر کوچکم را و تمام فامیل ها و دوستانم را بگذارم و به دانشگاه آبادان بروم
آه که چه لحظه تلخیست جدایی من از خودم از مینو...
غرق درافکار خودم بودم که صدایی توجه من را به خودش جلب کرد.
سرم را به دنبال منبع صدا چرخاندم و هواپیمای غول آسایی را دیدم که به سمت ما می آمد.
مردمی که در کنار ساحل بودند همگی با صدای بلند فریاد میزدند طیاره! طیاره! و آن هواپیمای عظیم را به هم نشان میدادند و هلهله میکردند و کودکان به دنبالش میدویدند.
چیزی نگذشت که صدا هلهله و شادی مردم که از دیدن آن هواپیما بود به صدای فریاد و جیغ و وحشت تبدیل شد. وقتی دیدند که آن هواپیما اولین بمب خود را برسر اداره آموزش و پرورش مینو آزاد کرد.
مردم همگی فریاد میزدند و هرکس دست زن و فرزند خود را میگرفت و به سویی فرار میکرد.
من هم به جهتی که مردم فرار میکردند دویدم و از ساحل دور شدم.
در میان راه چندباری اطرافم خمپاره فرود آمد و افراد زیادی را زخمی کرد و کودکان و زنان زیادی را کشت.
همچنان که فرار میکردم تابلو بهداری مینو نظر من را به خودش جلب کرد.
فکر کردم پناهگاه خوبی است تا مجروحین را به آنجا منتقل کنیم.
چند نفری را که زخمی شده بودند به آنجا منتقل کردم و فریاد میزدم که بیاید داخل اینجا امنه.
البته اونجا بهداری نبود.
قرار بود بهداری بشه ولی در حال حاظر یک ساختمان نیمه کاره بود که موقتا سپاه مینو در آنها مستقر بود.
یکسری کمک های اولیه پیدا کردم و بین زخمی ها تقسیم کردم که با اونها زخمهاشون رو موقتا ببندند.
در همین بین چشمم به یک بیسیم خود.
نمی دونستم که چطوری کار میکنه.
مثل تلفن گوشی بیسیم را گرفتم و به گوشم نزدیک کردم.
صدایی شنیده میشد انگار کسی پشت خط بود.
کسی میگفت :
محمد ، عراقی ها خیلی زیادن نمیتونیم مقاومت کنیم تسلیحات نداریم.
در جواب هم یکی سعی داشت که او را آرام کند و میگفت ، برادر مصطفی ، هر جور شده خط رو حفظ کنید ، چند تا نیرو تازه نفس توی راه اند. مقاومت کنید.
و من بودم که داد میزدم کمک کنید ما اینجاییم جزیره مینو ساختمان بهداری کلی مجروح و زخمی داریم یکی کمک کنه صدای منو میشنوید ؟
و فقط صدای فش فش از بیسیم می آمد.
همین طور که منتظر جواب کمک بودم انگار همان مصطفی بود که میگفت.
برادر محمد. دیدار به قیامت . الوداع . الوداع...
و محمد جهان آرا بود که آن روز پشت بیسیم برای هم رزم شهیدش گریه میکرد و فقط من بودم که صدای گریه جهان آرای قهرمان را شنیدم.
جهان آرایی که دست خالی و با سلاح ایمان جلو سی و دو کشور متحد و تا دندان مسلح ایستاد و از خاکمان دفاع کرد
بسم الله الرّحمن الرّحیم
سلام
دیشب خواب خیلی عجیب و آموزنده ای دیدم.
تاحالا خیلی کم پیش آمده برام که خواب ببینم اونم اینقدر زیاد.
برام جالب بود تا براتون بنویسمش.
توی خواب دیدم که من و یکی از دوستام قراره بریم شکار خرس.
منم هیچی از شکار بلد نبودم و قرار بود اون راهنماییم کنه
برای همین منظور یک تفنگ قدیمی بهم داد و گفت این تفنگ رو بگیر و روی زمین دراز بکش.
منم همین کار رو کردم و روی زمین دراز کشیدم و دیدم که شروع کرد روی من خاک میریخت.
گفتم چرا این کارو میکنی گفت برای اینکه خرس تو رو نبینه دارم روت خاک میریزم.
اینجا مسیر رفت و آمد خرس هست و تو وسط این مسیر هستی و هر وقت خرس از بالا سرت رد شد بهش شلیک کن.
من دراز کشیده بودم و اون هم خاک ریختنش تموم شده بود و در آخر هم یک پارچه انداخت روی صورتم که صورتم هم دیده نشه.
چیزی نگذشت که خرس آمد طرف ما البته چون روی صورتم پارچه بود به خوبی نمیتونستم ببینم خرس کجاست.
تازه اگه میدیدم هم نمیتونستم نشونه گیری کنم.
تا اینکه متوجه شدم خرس دقیقا جلوی من ایستاده و داره سروصدا میکنه.
منم حول شدم و سریع تفنگ رو بالا آوردم و به سمتش نشونه گرفتم و با تمام قدرت ماشه تفنگ رو فشار دادم.
دیدم زورم نمیرسه ماشه رو پایین بیارم.
با قدرت بیشتری فشار دادم ولی شلیک نمی کرد.
متوجه شدم که اسلحه خالی بوده و اصلا فشنگی توی اون نبوده که شلیک بشه.
خواستم فرار کنم که فهمیدم تمام بدنم زیر خاک است و به قدری خاک زیاد است که امکان فرار ندارم.
این گونه بود که خرس محترم با همکاری دوست گرامی بنده
مارا میل فرمودند.
خواباتون رنگی